کمال سرمنشا التیام
کمال همواره سعی در ترمیم خود دارد. بدن ما از مجموعه ای از آرایه های شفابخش برخوردار است. کمال و شفا ارتباطی تنگاتنگ دارند
برای ترمیم کمال، بدن چه کاری انجام می دهد؟
به جستجوی تادل بر می آید.
هر سلولی با تمام سلول های دیگر در ارتباط است.
هیچ جزیی از کامل مهم تر نیست.
استراحت و فعالیت در تعادلند.
در میان فعالیت پایدار، شالوده ای استوار وجود دارد
هر سلولی خود را با تغییرات محیط زیست هماهنگ می کند، با استرس یا فشار مقابله می کند و ان را تحت کنترل در می آورد( بیماری ها و استرس ها زاده استرس هستند)
بدن در هر صورت یگانگی خود را حفظ می کند. سیستم التیام در همه جا توسعه می یابد. سلول های قلب، مغز و جگر، وظایف متفاوتی دارند، اما برای هدفی مشترک، زنده و سالم می مانند؛ بنابریان کلیت از هر فعالیت منفردی مهم تر است. اگر به بدن خود به عنوان استعاره ای از زندگی تان بنگرید، به چه جوابی می رسید؟
به تعادل بها می دهید.
نگرش های متفاوت زندگی تان برای هدفی معین فعالیت می کنند.
برای هر منظری از زندگی ازشی یکسان قائل می شوید.
استراحت، آهنگی موزون با فعالیت تان خواهد یافت.
هسته مرکزی " خود" شما که آرام و ساکت است، در طول فعالیت آزرده نخواهد شد.
همان طور که موقعیت تان تغییر می کند، در نهایت آرامش با آن تغییر سازش خواهید یافت. با اولین نشان استرس که سبب به هم ریختن ارامشتان می شودف به علت آن توجه می کنید و پاسخ می دهی.
به رفاهتان بیشتر از هر موضوع دیگری بها می دهید.
انسان ها گاهی به دو گونه متفاوتی زندگی می کنند؛ یکی کمال را انتخاب می کند و دیگری نه.
کمال همان کلیت است.
کلیت همواره سود می کند، نه ضرر
به کمال رسیدن یعنی التیام یافتن. اگر چنین چیزی وقعیت داشته باشد، دیگر اهمیتی ندارد که چقدر خوب زندگی می کنید، اما تا وقتی که " خود" خردشده ی شما دگرگون نشده، کاملا التیام نخواهد یافت. برای دستیابی به زندگی خوب، راه های زیادی وجود دارد و افراد بی شماری به این نتیجه رسیده اند که هیچ دلیلی برای جستجوی کلیت نیست.( مهمترین دلایل، آن است که آنها هرگز در معرض رویای " خود " ی بالاتر که واقعا وجود دارد، قرار نگرفته اند.)درک این نکته بسیار سخت است که اگر در پی دگرگونی باشیدف بودن خود را از دست نمی دهید.
دنیای تضادها اغواکننده و چشمگیر است. آیا بدون تضاد، محکوم به نوعی همانندی ابدی هستیم؟ هرچه نور بیشتر باشد، سایه بزرگ تر است.
این چیزی نیست که توسط نوع بشر خلق شده باشد، این شیوه طبیعت است. تناوب کارایی ندارد. اگر عالم هستی، نیروی خلاقیت نداشته باشد تا به طور همزمان با نیروی تخریب یا انتروپی مقابله کند، آن گاه دیگر جهانی باقی نخواهد ماند.
باید بگویم که تکامل با انگیزه خلاقیت در جهان وجود دارد. حال اگر چنین نیرویی وجود نداشت، چه می شد؟ چهان هستی به سرعت فاقد هر نوع انرژی و ماده ای می شد و در نتیجه، ضروری بود شکل های جدیدی از هستی را خلق و جایگزین گونه های قدیمی کند. همواره می گوییم که باید رو به تکامل برویم و انسان کامل تری شویم، اما دستیابی به تکامل ،بدون حل مشکلات " خود سابقتان" امکان پذیر نیست. باید مشکلاتی که از نوزادی، کودکی، نوجوانی و در حال حاضر دارید، کاملا حل شود. اگر این نیرو نمی بود، بدن شما به واسطه ی پیرشدن تعداد بی شماری لایه های پوستی داشت، سلول های مرده از اندام ها جدا نمی شدند و بدون ترشح آنزیم های هضم غذا، مغده تان فقط می توانست ببلعد، یعنی درست کاری که دهانتان می کند.
به عبارت دیگر، اگر فقط انگیزه سکون یا تخریب باقی می ماند، آن گاه عالم هستی کاملا فرسوده می شد و از بین می رفت، انتروپی سبب " مرگ گرما" می شد و در دوره ای کوتاه، دنیا در سردی مطلق و استاتیک و ایستابی فرو می رفت.
ما به هر دوی این نیروهای متضاد نیاز داریم؛ اما اینجا بحث دوگانگی مطرح نیست. در واقع، بحث یگانگی است که مطرح می شود، چرا که با دیدی جدید، می آموزیم که می توان این دو تضاد را در تعادلی کامل نگه داشت.
استرس که بیش از حد شود، بدن ما به آن پاسخ می دهد. سیلی از آدرنالین راهی قلب می شود و انرژی بیشتری از جریان خودن می گیرد، به مغر هشدار می دهد، احساسات را شدت می بخشد و شما را به سمت میدان مبارزه هل می دهد اگر پاسخ استرس، بدون کنترل رها شود، مرگ فوری شما را در پی خواهد داشت. دارویی که برای پایین آوردن التهاب مصرف می شود، سبب ایجاد اشکال در هورمون ها نیز خواهد شد.
حالا اگر به طوری ناگهانی مصرف آن داروها را کنار بگذاریدف بدن به تنهایی قدرت حفظ تعادل در ترشح غدد و هورمون ها را نخواهبد داشت. در چنین شرایطی بیمار باید مدتی تحت نظر پزشک قرار گیرد.
در سطح" خود"ما دائما خودمان را با این دلخوشی، خام می کنیم که خوب بودن و خوب شدن کاملا امکان پذیر است. دیگر هرگز دروغ نمی گوییم، کسی را فریب نمی دهیم، حسادت نمی کنیم، کنترل اعصابمان را از دست نمی دهیم یا مضطرب نمی شویم. این نوع تصمیم گیری هرگز نتیجه نمی دهد. زیرا همیشه خوب بودن همان قدر سخت است که تبدیل شدن به هر چیز دیگری. لحظاتی پیش می آید که باید عصبانی شویم. جنگیدن علیه دیکتاتوری، ظلم، ظالم در هر شکل، مفسدان و خیلی چیزهای دیگر کاملا عاقلانه است. زندگی از سوی بخش تاریک، چالش ارائه می کند. نیازی نیست که بخش تاریک را همچون اهریمنی جلوه دهیم. آنجا منبع هر چالشی است که ارزش رویارویی دارد.
توهمی که به آن گرفتار می آییم، نوعی اندیشیدن است که زندگی توسط آن مجبورمان می کند بین خیر و شر یکی را انتخاب کنیم. اما در واقعیت ، اره سومی هم وجود دارد و ان کامل بودن است. از منظر تکامل، شما می توانید بین تاریکی و نور تعادل ایجاد کنید و بنده ی هیچ کدام نباشید. تضاد میان دو شخص یا دو چیز، می تواند خالق تنش باشد.
آدم های خوب باید به پیروزی ادامه دهند، اما آدم های بد هم بهتر است که کاملا نیازند؛ زیرا در چنین صورتی داستان ما به پایان می رسد و دنیا به یک موزه تبدیل می شود، فسیل و مومیایی، برای همیشه.
نظریه این است که نیروهای واقعیت، خوبی، زیبایی و هماهنگی گاهی از تاریکی پیش هستند. بدن شما برای دستیابی به این هدف ساخته شده است، درست مثل هان هستی که خوبی همواره در تلاش برای پیشی گرفتن از بدی است. نمی توانیم این واقعیت را نادیده بگیریم که زندگی به هر شکل، همواره در حال پیشرفت به سوی تکامل است و برای خلاقیت، ایجاد بصیرت، رویا و الهام تلاش می کند.
چیزی هست که تعادل را در دنیا حفظ می کند. اگر بتوانید از تعادل برای خلاقیت استفاده کنید و نه تخریب، آن گاه سرباز واقعی معنویت هستید.
در ادامه بیشتر بخوانید: